جدول جو
جدول جو

معنی بی مهر - جستجوی لغت در جدول جو

بی مهر
آنکه نسبت به دیگری مهر و محبت ندارد، نامهربان
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
فرهنگ فارسی عمید
بی مهر
(مِ)
مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) :
مهر جوئی ز من و بی مهری
هده خواهی ز من و بی هده ای.
رودکی.
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما.
ناصرخسرو.
با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک
عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی.
که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار
زمانه مادری بی مهر و دونست.
سعدی.
من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی.
سعدی.
- بی مهر گشتن، بی محبت گشتن:
چو از مریم دلش بی مهر گردد
طلبکار من بی بهر گردد.
نظامی.
و رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
بی مهر
(مُ)
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است:
اگردانا و گر نادان بود یار
بضاعت را بکس بی مهر مسپار.
نظامی.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
بی مهر
(مَ)
مرکّب از: بی + مهر، بی کابین. بی صداق. بی مهریه.
- نکاح بی مهر، نکاح بی کاوین.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
بی مهر
نا مهربان
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
بی مهر
نامهربان، سردمهر، بی محبت، کم محبت، کم عاطفه، سرد
متضاد: بامهر، عطوف، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ هََ)
مخفف بی گوهر. بی اصل. نانجیب:
بدو گفت کاین نزد بهرام بر
بگو ای سبک مایۀ بی گهر...
فردوسی.
و رجوع به گهر و گوهر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: بی + زهر، فاقد سم.
- مار بی زهر، مار که زهر ندارد. که زهر آن گرفته شده باشد.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل:
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
بهواداری آن سروخرامان بروم.
حافظ.
- بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی صداقی. بی کابینی. رجوع به مهر و کابین شود، ندرت
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بی محبتی. (ناظم الاطباء) :
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بی مهری و بیدادگری.
فرخی.
ز من مستان ز بی مهری روانم
که چون تو مردمم چون تو جوانم.
(ویس و رامین).
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد.
حافظ.
بسکه بی مهری ایام گزیده ست مرا
شش جهت خانه زنبور بود در نظرم.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد مهر
تصویر بد مهر
نامهربان بی محبت، بد اندیش بد خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با مهر
تصویر با مهر
مهربان، با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
القسوة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
Unkindness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
méchanceté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
crueldade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
নিষ্ঠুরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
недоброжелательность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
Unfreundlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
недоброта
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
nieżyczliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
بے مہری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
nezaketsizlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
ukosefu wa huruma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
scortesia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
불친절
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
不親切
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
אַכְזָרִיּוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
कठोरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
ketidaksopanan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
不仁慈
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
onvriendelijkheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
crueldad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
ความไม่เมตตา
دیکشنری فارسی به تایلندی