مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) : مهر جوئی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای. رودکی. فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما. ناصرخسرو. با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای. سعدی. که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار زمانه مادری بی مهر و دونست. سعدی. من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی. سعدی. - بی مهر گشتن، بی محبت گشتن: چو از مریم دلش بی مهر گردد طلبکار من بی بهر گردد. نظامی. و رجوع به مهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) : مهر جوئی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای. رودکی. فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما. ناصرخسرو. با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای. سعدی. که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار زمانه مادری بی مهر و دونست. سعدی. من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی. سعدی. - بی مهر گشتن، بی محبت گشتن: چو از مریم دلش بی مهر گردد طلبکار من بی بهر گردد. نظامی. و رجوع به مهر شود
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است: اگردانا و گر نادان بود یار بضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی. رجوع به مهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است: اگردانا و گر نادان بود یار بضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی. رجوع به مُهر شود
مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
بی محبتی. (ناظم الاطباء) : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بی مهری و بیدادگری. فرخی. ز من مستان ز بی مهری روانم که چون تو مردمم چون تو جوانم. (ویس و رامین). اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد. حافظ. بسکه بی مهری ایام گزیده ست مرا شش جهت خانه زنبور بود در نظرم. صائب
بی محبتی. (ناظم الاطباء) : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینْت بیرحمی و بی مهری و بیدادگری. فرخی. ز من مستان ز بی مهری روانم که چون تو مردمم چون تو جوانم. (ویس و رامین). اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد. حافظ. بسکه بی مهری ایام گزیده ست مرا شش جهت خانه زنبور بود در نظرم. صائب